افکار پ ر   ی ش    ان

افکار پ ر ی ش ان

من در اندیشه ی تو غوطه ورم ( شعر نیمایی )
افکار پ ر   ی ش    ان

افکار پ ر ی ش ان

من در اندیشه ی تو غوطه ورم ( شعر نیمایی )

پاییز غریب


ای پاییز غریب !

پس تو هم میدانی ،که پی گمشده ای میگردم ؟

ای تماشای لطیف از هر رنگ
پس تو هم میدانی ... ؟
شبِ من گستره ی زرد اقاقی ها را میخواند ؟
وصدایم پر ِ پرواز ِ پرستوهایی ست
کز شبِ کوچ سخن میگویند ؟
... از شب ِ بی وزنی ؟
جرعه ای از غم تنهایی خود می نوشم
بال و پر میگیرم ... !
می پرم بر بال اندیشه خاطره ای می چینم

در فرودست میان تابوت
یک نفر در جریان است
چمدانی در دست
میرود تا که اتاقی ، در شب خاطره ای
به سکونت گیرد
شبح خا طره ی او به کجا ، رنگ خود می بازد ؟
تا کدامین فردا ، همره ِ اویی پاییز ؟
ذهن من خسته و غمگین و شب آلوده و نرم
در پی ِ گمشده ای میگردد
از شبِ گستره ی زردِ اقاقی ها نیز
اثری در من نیست
تا کدامین فردا ... تا کدامین فردا ...
همرهِ مایی پاییز ... !!!


از دفتر شهر باران اسدالله سلیمی (پریشان)
انتشارات گفتمان 1379