افکار پ ر   ی ش    ان

افکار پ ر ی ش ان

من در اندیشه ی تو غوطه ورم ( شعر نیمایی )
افکار پ ر   ی ش    ان

افکار پ ر ی ش ان

من در اندیشه ی تو غوطه ورم ( شعر نیمایی )

گلپری



باد میپیچد به هرسو،بوی یار آورده است                                  

کوله پشتی کرده پر ، بوی بهار آورده است


من بسویش میدوم ،او میکند ازمن گریز                       

لذت عشق است واین بازی ببارآورده است


جام عشقم را نموده فتح او، با این حساب                   

درمحـبت دل مــدال افـتخـار آورده اســت


شب بیاد چشم اوگیرم دوصد حس غریب                  

وهمِ من دستی ست روشن،چشمه سارآورده است


گلپری رخ ، نازنینِ شهرمن درخاطرات                      

عطرتندی پاک دور از انتظار آورده است


درکدامین قصه یادم نیست میخواندم که باد

عطر مریم را برای اعتبار آورده است

نظرات 9 + ارسال نظر
کاما 8 اسفند 1390 ساعت 00:20 http://derowgar.blogsky.com

‎سلام و درود
باز باد آمده بوی بهار آورده است
زیبا لطیف و لذتبخش بود.مصرع سار دارای ارتباط افقی و عمودی ضعیفتری مینماید.قافیه در این بیت بر دیگر ساحتارهاغلبه یافته.شاعر بمانید

از آراء سازنده تان تشکر

درود جناب سلیمی.


مثل همیشه زیبا بود به خصوص این قسمتش:


گلپری رخ ، نازنینِ شهرمن درخاطرات ...



شاد و پیروز باشید.

سپاس از نگاهتون خانم کهندانی

مهدیس 10 اسفند 1390 ساعت 21:04 http://parnianepak.blogfa.com

سلام...........مثل همیشه زیبا بود....ممنونم

*************************************************
اگر یقین داری حتما پروانه میشوی*بگذار روزگار هر چقدر میخواهد پیله کند...

غریبه 13 اسفند 1390 ساعت 18:08

خسته نباشید شعرهاتون زیبا بود مثل همیشه

سپاس غریبه ی آشنا

سلام؛استادشعرهای زیبایی بودندبه خصوص آمدن بهاررازیبا سروده اید.

سپاس جناب محمدنژاد گرامی

احمد 20 اسفند 1390 ساعت 20:45 http://elbowroom.blogsky.com

بسیار زیبا بود جناب سلیمی.

حقا که هر جا یار باشد و حتی بوی یار بیاید، بهار همان‌جاست.

معانی دل‌انگیزی را اشاره فرمودید.. دست مریزاد.

سپاسگذارم از حضور و نظر آزادمرد


چنین گفت زرتشت که بسوزانید بدی را در آتش تا نیکی ز آتش بیرون بیاید...
زردی خاطرات بد را به اتش دهید و سرخی عشق را از آن بگیرید...
و اتش نفرت را خاموش کنید...

چهارشنبه سوری مبارک

سلام پیشاپیش سا نو مبارک
خیلی ریبا بود
در کدامین قصه یادم نیست میخواندم که ...

عاطفه 8 شهریور 1391 ساعت 17:15

سلام
از وبلاگ آقای امینی اتفاقی اومدم این‌جا، با این که خسته بودم، باز هم اتفاقی این شعر را برای خواندن انتخاب کردم، و فقط چند بیت خواندم، چون واقعاً ذهنم خسته است، از جمله بیت آخر. مقدمه برای این بود که بگویم بیت آخر که واژه‌ی مریم داشت، پیامک می‌کردم برای دوستم که اسمش مریم است که در فرصتی دیگر بفرستم. تایپ که تمام شد، پیامک مریم به دستم رسید که خبر داده بود بالاخره راهی مشهد شدند. من هم تصمیم را تغییر دادم و بیت را برایش فرستادم.
پاینده و پیروز باشید.

عجب حسّی بر جهان حاکم است
خوشحالم برای جهان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد